Game



من،‌عاشق گيم‌هاي كامپيوتري هستم………

 

اه!‌ چرا؟

همين كه جمله اول رو نوشتم اين به سوال به ذهنم رسيد.

راستي چرا؟ چي داره گيم؟ من با كجاش حال مي‌كنم؟ نمي‌دونم. شايد ديگه درست يادم نياد.

چرا، يه چيزايي يادمه.

سال‌ها پيش (سال‌هاي نور فراوان، نسيم خنك، تيركمون كشي، چراغ 3 ولتي، باتري، جاباتري، آرميچر، ميكروسكوپ 600x، دفتر نقاشي‌هاي فيلي، مداد‌هاي سري B و يك دونه H فابركاستل ساخت آلمان غربي، پاك كن ميلان، آبرنگ، Voltes V، خرد كردن يخ با پاشنه كفش، چاقو‌هاي قديمي، ژول ورن، جان كريستوفر، Wolf3D، Ricky Dangerous، Shadow of the Beast، Amiga 500)

آره، سال‌ها پيش، براي اولين بار يه گيم ديدم. الان مي‌بينم كه 20 سال پيش بوده. قبل از گيم، كارتون رو خيلي دوست داشتم. من خودم را جاي كسي تو كارتون تصور نمي‌كردم، شايد چون به هر حال مي‌خواستم جزو قهرمان‌هاي داستان باشم، از طرفي همشون رو هم دوست داشتم و نمي‌شد يكيشون رو انداخت بيرون تا جاشو به من بده. اين بود كه معمولاً تو يه شرايط سخت به كمكشون مي‌اومدم. اون مادر مرده‌ها هم كه تا خرخره تو لجن بودن، ناچار منو مي‌پذيرفتن تو تيمشون.

اما گيم يه حسن اساسي داشت. اونم اين بود كه دستم تو سناريوها تا حدي باز بود. يعني به من عوض فقط نگاه كردن، امكان خلق كردن مي‌داد. مي‌تونستم “آرمان، من” خودم رو بسازم.

خب اينا همه مال سال‌ها پيش بود. الان چرا دوستش دارم؟

حداقل دليلم اينه كه از معدود پل‌هاي ارتباطي باقي مونده با دوران كودكيه.

اخيراً يه دليل ديگه هم براش پيدا كردم. قبلاً نوشتم كه من هميشه زندگي رو با گيم اشتباه مي‌كنم. فكر مي‌كنم اگه خطا كنم مي‌شه دوباره مرحله رو Load كرد. الان اما يه جور ديگه هم مي‌تونم به قضيه نگاه كنم.

اگه من بتونم طوري تو زندگي رفتار كنم، كه گويي دارم كاراكتر يك گيم رو كنترل مي‌كنم، احتمالاً خيلي از فشار‌هاي كم بشه. عمده فشارها ماله اينه كه من خودم رو با همه تعلقاتم زير بار مي‌بينم. لحظه به لحظه احساس مي‌كنم كه اين منم كه داره اذيت مي‌شه و رنج مي‌كشه، نه كس ديگه.

فعلاً حال ندارم بيشتر فكر كنم بهش. پس باقي مطلب مي‌مونه براي بعد.

-------

شايد فكر كنيد كه اين همه به ما چه؟ و منم يادتون مي‌يارم كه من براي خودم مي‌نويسم.

اين وبلاگ‌نويسي، براي آدم‌هايي مثل من، كه به ندرت براي خودشون وقت مي‌گذارن يه كمك بزرگه. چون وقتي دارم مي‌نويسم، فكر مي‌كنم و از اون بهتر اينكه فكر‌هام رو مي‌نويسم.

ذهن انسان، يك توليدي بزرگه. ولي انبار نداره. شايد براي همين بود كه اوس كريم گفت:

نون و القلم و ما يسطرون.

0 نظرات:

ارسال یک نظر