قورباغه رو تغيير بده



هر از چند گاهي تو روياهام يه صحنه‌هايي مشابه اين رو ، تصور مي‌كنم:

يه آدم بلند پايه مثلاً پادشاه، نخست وزير يا رهبر يك كشوري، بعد از مدت‌ها كه داشته مملكتش رو با سهل‌انگاري، ظلم، مصلحت انديشي؛ خفقان، سؤ مديريت و هر چيز بد ديگه كه فكر شو رو بكنيد مي‌گردونده، يه شب مي‌نشينه و وجدان خودش رو قاضي مي‌كنه.

با خودش حساب و كتاب مي‌كنه. مي‌بينه يه جاهايي به حوزه‌اي تحت امرش ظلم كرده. حق ضايع كرده، تو روابط خارجيش بد عمل كرده و منافع ملتش رو به با داده. راحت‌طلبي كرده. سو استفاده كرده و هزار چيز ديگه.

پادشاه ما، عزم تغيير دادن اوضاع مي‌كنه. به مشاوراش مي‌گه براش يه كنفرانس تلويزيوني‌ ترتيب بدن. باهاشون هم مشورت نمي‌كنه كه نظرش رو تغيير ندن.

مي‌ياد جلوي دوربين، مي‌گه: مردم، سلام. من مي‌دونم كه خالي از اشتباه نبودم. مي‌دونم كه داسته و ندانسته بد كردم به شما. مي‌خوام عوض بشم. مي‌خوام برگردم. اين جاها رو مي‌دونم اشتباه كردم. از روي همتون شرمنده‌ام. مي‌خواهم جبران كنم.

و بعد واقعاً بر مي‌گرده. جبران مي‌كنه و به يه اسطوره تبديل مي‌شه.

امشب سر ميز شام باز دوباره اين رويا اومد تو ذهنم.

بعد به ذهنم اومد كه خوب، من هم پادشاه زندگي خودم هستم. اگه من از يه سياستمدار كه هزار و هفتصد جور ملاحظه رو بايد در نظر بگيره، انتظار دارم كه بتونه بياد و يه همچين كار انتحاري بكنه، پس خودم كه فقط بايد به خودم جواب پس بدم چرا عاجزم از اين تغيير؟

------------------------------------------------

مي‌دونم كه بايد تغيير كنم.

مي‌دونم كه يك شبه نمي‌شه عوض شد.

مي‌دونم كه اگر تغيير نكنم، اين فشار يكي يكي همه داشته‌هام رو ازم مي‌گيره. همون طور كه تو اين مدت رو همه اركان زندگيم تاثير گذاشته، از خدا و خانواده و كار و دوستان و …

پس چرا اينقدر سفتم؟

به جان خودم اگر الان به من يه سري آدم بيكار بديد تا سحر براشون از فوايد تغيير، روش‌ها و رويكرذ‌هاي آن،‌ چالش‌ها و موانع، پيروي الگو‌هاي تغيير از توزيع پواسون و غيره سخنراني‌ مي‌كنم. ولي به خودم كه مي‌رسه تو كار مي‌مونم.

به شدت احساسات بد بهم دست داده.

------------------------------------------------

در اين شب سياهم، گم گشته راه مقصود،

از گوشه‌اي برون آي، اي كوكب هدااااااايت

2 نظرات:

Unknown گفت...

بهت توصیه می کنم خلاصه منطق الطیر توسط الهی قمشه ای رو بخونی.
مرحبا ای هدهد هادی شده
در حقیقت پیک هر وادی شده
ای به سرحد سبا سیر تو خوش
با سلیمان منطق الطیر تو خوش

راوی گفت...

اول: راست می‌گه، تو بیا این منطق‌النمی‌دونم‌چی رو بخور، یه‌جاش نوشته:
بنابراین....
دوم: به جان خودم من این پست آخر رو قبل از این‌که تو اون پست قبلی رو بنویسی نوشتم.
سوم: به‌جان خودم راست نوشتم و راست می‌گم.
چهارم: او قورباغه نیست که باید تغییرش بدی، گردونه‌است که باید بچرخونیش: گردونه‌رو بچرخون...
پنجم: بچه(اون بچه) سرت به کارخودت باشه.
شیشم: همه‌چیز رو نمی‌شه به همه گفت (این مال تو نیست، مال همون بچه‌است که یادم رفت تو جواب اون کامنتش –متلکش- بگم).
هفتم: دیشب نیومدم، ولی کاش می‌اومدم (این‌هم مال تو نیست، مال همون بچه‌است).
و آخر این‌که شرمنده که از این‌جا استفاده‌ی ابزاری کردم برای ارسال پیغام به بلبل و باران. تنبلیم اومد دوجا بنویسم :D
چییرز

ارسال یک نظر