ساعت نه و هشت دقيقه امشبه. خب، البته كم و بيش طبيعيه كه نميتونست پريشب يا حتي فردا شب باشه.
موضوع اينه كه بايد برم بخوابم. چون خوابم ميآد. اما انگار زود خوابيدن برام افت داره. حالا چيزي هم تو بساطم ندارم كه بشينم ببينم، به بهانهاش برم توي تخت و كم كم لالا.
الهي ارزقني موفياً اساسا.
يعني خدايا يه فيلم حق برسون. يه چيزي كه يه كم راه رو نشون بده. يه كم باهاش همزاد پنداري كني. يه كم هم ياد ايدهآلهات بندازدت. يه چيزي مثل Man On fire (يه خري يه جايي اين رو «مرد نيمسوز» يا يه همچين چيزي ترجمه كرده بود).
پريروزا نشستم در كنار اميرحسين 250 فيلم اول IMDB رو مرور كردم. يك چهارمش رو هم نديده بودم. فقط يه فيلمي بود به نام Rear Window، مال اين هيچكاك مادر مرده كه توي فيلمهام پيداش كردم. خدا قسمت كنه ميشينم ميبينم. ولي سرسري يه نگاهي انداختم، خيلي Context جالبي نداشت.
ميتونم يه كار ديگه كنم. برم يه كتاب خارجكي جنايي كه پارسال از شهر كتاب خريدم رو بخونم. دو ماهه كه سه فصلش رو خوندم. شك دارم عمرم كفاف بده تمومش كنم. قضيه اين بود كه من مقداري بن كتاب داشتم. يه بار كه گذرم افتاد به اين شهر كتاب، گفتم سنگ مفت، گنجشك مفت. يه كتاب مشتي خارجي با اين بنها ميگيرم. فوقش نميخونم ميزنم به ديوار جاي قاب.
كتاب كذا رو برداشتم و موقع حساب كردن، مردك عمله گفت بن قبول نميكنيم. منم كم نياوردم و گفتم بشين بآ. چنده مگه؟
گفت: بياه، 12000 تومان!
گفتم: بياه، اين 12000 تومان.
حالا بايد هرجوريه بخونمش.
ضمناً ديروز از شركت اومدم بيرون، سوار تاكسي شدم. وقتي رسيدم هفتتير ديدم كيف پولم رو جا گذاشتم شركت. فكر كردم ديروز يه هزار تومان ته جيبم مونده بود، همون بدم. ديدم شلوارم رو هم عوض كردم. مجبور شدم همون يارو رو دربست برگردونم تا شركت كه 200 تومان كرايهاش رو بدم!
پينوشت: چقدر خوبه كه شركت سه تا ساختمان تو تهران داره. پريروزا ونك بودم. قدري به لحاظ وضعيت عقربه دستشويي احساس خطر كردم. فكر كردم تهش اينه كه ميرم شركت. ديروز هم فكر كردم خوب اگه كيف پولم تو اتاق هم نباشه بالاخره اونجا از يكي يه كم پول ميگيرم ميدم به اين يارو تاكسيه.
ساعت 9 و 25 دقيقه امشب.
شب خوش.
2 نظرات:
هه هه، میبینم که مفتخوری زیر دندونت مزه کرده!
مشکل اینجا نبوده که شلوارت رو عوض کرده بودی، یا کیفت تو اتاق جا مونده بوده و ای حرفا...
مشکل اینجا بوده که ظاهرا فرید اونروز ماشین داشته و تو راه ندیدیش :D:D
ديروز كلا خيلي بيخي بود، از بيخي هم بيخي تر! رفتم بوفه ناهار بخورم، گفتم چقدر ميشه: گفت 2700 تومن، كيفمو نگاه كردم ديدم 2200 تومن پول دارم با يه ايران چك 100 تومني!!!
شب هم كيفم مونده بود تو سايت درشو قفل كرده بودن، كيف پول و موبايلم هم توش بود!!! تنها اميدم اين بود كه سوييچ تو جيب شلوارم بود (و خب شلوارم هم پام بود!!!)!!!
بماند اون گندهايي كه امروز صبح در اومد...
اون مرد نميسوز هم يه چيزي تو مايه هاي عقل ساعت (ترجمه clockwise!!!) بود!!!
ارسال یک نظر