گرمم. حواسم نيست چكار ميكنم، يا ترجيح ميدم نباشه. چيزايي كه مينويسم رو ديگه نميتونم پس بگيرم. ولي گريزي هم نيست از نوشتنش.
يه روزي خجالت ميكشيدم از گفتن اينها. فكر ميكردم اگر هم كه هست، بايد كتمان كرد، بايد پوشيده نگه داشت، و گرنه پس چي؟ يعني همه بفهمن كه تو از زندگيت راضي نيستي؟ اين كه يعني خود شكست.
امروز فكر ميكنم خود شكست يعني همين كه من راضي نيستم. از شما ملت قهرمان چه پنهان، من خيلي اوضاعم خرابه. خيلي به هم نريزيد و به كمك نشتابيد. قضيه مال امروز و ديروز نيست. سالهاست به اين مرض مزمن خو كردهام. چي از خو كردن بدتر، كه باعث ميشه ديگه درد رو حس هم نكني. ميشي مثل پرندة تو قفس. البته در قفس بازه. ولي بيرون غذاي مفت نميدن. خطر هم هميشه هست. آزادي، به بهاي از دست دادن مزاياي فعلي.
سر دو راهي هستم. اگر فكر ميكنيد مسير روشنه و انتخاب واضح، يعني جاي من ننشستيد (البته من خوشحال ميشم كه شما سر اين دو راهي نباشيد) راه اول رو دارم ميرم جلو، سوال اينه كه راه دوم رو ميخوام يا نه.
1. بقاء:
- سازش، تسليم.
- اجتناب از ريسك (در واقع وقتي نميجنگي خب شكست هم نميخوري، البته چيزي هم به دست نميآري)
- ترجيح دادن سكون به همه چيز. تلاش كمرنگ براي حفظ وضعيت قبلي. تنبلي مطلق. بيتحركي.
- چسبيدن به لذتهاي زودگذر و نقدي.
يعني يه زندگي متوسط نسبتاً آروم بدون دستآورد. بدون مطلقاً هيچ چيز. عوضش نسبتاً تضمين شده، و كم هزينه
2. زندگي:
- جنگ
- ريسك باختن جنگ
- تحرك، هزينه،
- هزينه نقد براي لذت نسيه ولي پايدار
در واقع سوال اين نيست كه لامبورگيني بهتره يا ژيان مهاري، سوال اينه كه پول لامبورگيني رو ميدي؟ يا اصلاً داري كه بدي؟ حتي قسطي؟
1 نظرات:
همه ما سر این دوراهی ها و چند راهیها بودیم و هستیم، در مورد همه مسائل زندگی: درس، کار، سمت شغلی، ازدواج و خیلی چیزای دیگه. اما مسئله اینه که تو در آن واحد نمیتونی برای همه چیز بجنگی، مجبوری اولویت بندی کنی و اول بری سراغ مهم ترها، و در عین حال سعی کنی با بقیه شرایط که ثابت نگه داشتی بسازی... اونوقت این وسط ممکنه اولویت هات تغییر کنن، حالا خر بیار و باقالی بار کن...
یه پیشنهاد: بشین فکر کن و آرزوهات رو از خواسته هات جدا کن(خواسته ها همه چیزای خوب هستن که معمولا همه میخوان، اما آرزوها چیزای خاصیه که تو واقعا میخوای بهشون برسی)
ارسال یک نظر