داشتم فكر ميكردم، كاش توي جايي به دنيا اومده بودم كه ملت خدايي نميشناختن. شايد اون وقت فرصت بود كه به دور از پيش فرض و بيم و اميد از شبحي كه به اسم خدا به خوردم دادن بفهمم اصل قضيه چيه؟
لعنت بهشون. چنان همه چيز را با هم ممزوج كردن كه هيچ نميفهمم چي واقعيته و چي اوهام.
يكي ميگفت از كسايي كه واقعيتهاي همين لحظه رو جعل ميكنن، انتظار داري قضاياي چهارده قرن پيش و قبل از اون رو با صداقت روايت كنند؟ اگر جهنمي هست و عذابي بيش از همه برازنده اونهايي كه خداي مردم رو هم ازشون گرفتن.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
2 نظرات:
حجت الاسلام والمسلمين لولي! اين دكونيه كه همه جا هست، اين آدما هستن كه اگه به خدا اعتقاد دارن، بايد از عقلي كه بهشون داده استفاده كنند و هر جفنگي به خوردشون داده ميشه رو نپذيرند. وقايع 1400 سال پيش تاريخه، نه باور، نه اعتقاد...
who knows... and who cares...
میگم عجب این تیترش آشناستا، جدیدا یهجایی خوندمش :D
پیش زمینه ی تا همیشه ی زندگی ..."خدایی که در این نزدیکی است"... :D
http://mercyfromlonelysky.blogspot.com/2009/08/blog-post_16.html
ارسال یک نظر