داشتم فكر ميكردم، كاش توي جايي به دنيا اومده بودم كه ملت خدايي نميشناختن. شايد اون وقت فرصت بود كه به دور از پيش فرض و بيم و اميد از شبحي كه به اسم خدا به خوردم دادن بفهمم اصل قضيه چيه؟
لعنت بهشون. چنان همه چيز را با هم ممزوج كردن كه هيچ نميفهمم چي واقعيته و چي اوهام.
يكي ميگفت از كسايي كه واقعيتهاي همين لحظه رو جعل ميكنن، انتظار داري قضاياي چهارده قرن پيش و قبل از اون رو با صداقت روايت كنند؟ اگر جهنمي هست و عذابي بيش از همه برازنده اونهايي كه خداي مردم رو هم ازشون گرفتن.
از من به شما ملت قهرمان.
خدا كسي را كه يك سريال خوب، حتي يك شوي نسبتاً خوب مثل Moment of Truth رو به من معرفي و احياناً در اختيارم بگذارد را رحمت كند.
راستي سري مستند Weired Nature مال BBC رو ديدم. خوب بود.
اين شايد كمك كنه.
بيانيه شماره 13 ميرحسين رو خوندم. وقتي خوندم، ناخودآگاه زدم زير خنده. از خوشحالي اينكه هنوز كساني (مهم نيست كه اسمشون چيباشه) اين سطح از فهم و درك رو دارند.
شنيده بودم كه ماندلا، رهبر آزاديخواه آفريقاي جنوبي پس از آزاد كردن آفريقاي جنوبي از دولت طرفدار آپارتايد (تبعيذ نژادي)، چندان بر سر قدرت نماند. رفت پي كشاورزي، و اين نماندن تبديل شد به رمز ماندگاري جنبش او.
در يك فيلم مستند ديده بودم كه هم او پس از پيروزي جنبش، از همه كساني كه عزيزان خودشان رو از دست داده بودند خواست به خونخواهي از قاتلين عزيزانشون قيام نكنند، كه خون به خون شستن محال آمد پديد.
شنيده بودم كه در زمان فتح مكه، عدهاي از مسلمين شعار ميدادند كه «امروز روز انتقام»، پيامبر تذكر داده بود كه امروز روز رحمت است، نه انتقام.
شايد بخشي از اين رفتارهاي پايهاي در مهرباني و كرامت اين افراد داشته باشه، اما به نظر من اصل قضيه ديد بلند اين افراده. اينها ميدونند كه بالاخره بايد يك جايي اين دور باطل رو از بين برد. بيانيههاي ميرحسين نشان از ديد بلندش داره. يك چيز ديگه هم كه براي من توي پيامهاي اين آدم جالبه اينه كه ترجيح ميده دوشادوش مردم باشه تا بر دوش آنها. ترجيح ميده همه با هم بريم بالا. اين چيزيه كه شايد بيانيههاي كروبي كم دارند. شما چندين بار ميبينيد كه اسم برده از «مهدي كروبي، فرزند احمد».
يه موضوع ديگه هم كه به نظرم ميرسه اينكه « كم گوي و گزيده گوي چون در». من اون اوايل فكر ميكردم وقتي تو يه چيزي داري مثل Youtube، چرا نبايد لااقل هر هفته يك پيام بدي؟ حالا به نظرم اين مدل مدل بهتري ميياد.
يه چيز ديگه هم كه ميخواهم به خودم و اندك خوانندههاي اين متن ياد آوري كنم اينه كه هر آدمي به طور بالقوه توان تبديل شدن به يك ديكتاتور تمام عيار رو داره. نمونههاش رو زياد ديديم. حتي كساني مثل فيدل كاسترو كه زماني مجسمه آزادي خواهي بوده، يا كيم ايل سون و چند تا خر ديگه. به چنان ديكتاتورهايي تبديل شدند كه مطمئناً خودشون هم يادشون نميآد اين اتفاق كي افتاد. اين يه امر طبيعيه. همين الان شما چند بار از من تعريف كنيد فكر ميكنم عليآباد هم شهريه. فكر ميكنم ميرحسين بايد توي يكي از بيانيههاش (شايد در مراحل پيشرفتهتر بعدي اين اتفاق بيفته) به مردم راجع به اين موضوع هم هشدار بده كه خودش هم بشره و هم پتانسيلهاي بشري رو داره.
من معتقدم اگر شما فردا صبح بهترين حاكم دنيا رو بردارين بگذاريد حاكم ايران، ظرف يكي دو سال ميفهمه كه اينجا كسي دنبال حقش نيست. ميشه رو كول مردم سوار شد و اونوقت ميمونه نفس ضعيف و هزار وسوسه. به نظرم هر كسي كه ميخواهد به ايراني خدمت كنه بايد سعي كنه روحيه حقطلبي، چاپلوسي نكردن و كلاً عزت نفس ما رو بالا ببره.
ببخشيد زياد حرف زدم.
ياد گرفتم فكرهاي قديمي رو رنگ و جلاي تازه بدم، به كارشون ببندم، و به همون نتايج هميشگي قديمي برسم. گيرم با رنگ تازه. ولي همونه، و اصلاً مطلوب نيست.
ميرم به سايت بالاترين يه سر ميزنم. بعد بيبيسي، بعد حتي فارس و ايسنا و غيره.
منتظرم. منتظر يه خبر. يه تغيير. يه اتفاق.
خوب كه نگاه ميكنم ربطي به جنبش و سبزبازي و انتخابات و اينها هم نداره.
خوب كه نگاه ميكنم، سالهاست كه منتظرم.
چندين سال فكر ميكردم منتظر چيزي هستم.
دو سه سال فكر ميكردم منتظر كسي هستم.
مدتيه فهميدم منتظر خودم هستم.
هنوز منتظرم.
اي كه دستت ميرسد، كاري بكن…
ميخوام يه چيزي بنويسم كه اين راوي جيغش دربياد.
-من به طرز عجيبي از نوشتن لذت ميبرم.
-خب؛ اين از جيغ راوي.
حالا ممكنه بپرسيد اگه خوب مينوشتي ديگه چه حالي با خودت ميكردي؟ خب چه كنم. اعتماد به نفس بالاست.
اما چرا كم مينويسم؟ به همون ژژژ (ااااااه، تو اين كيبوردت آزاد، پدرم در اومد، پدر ناله يه دكمهاش سر جاش نيست، ديگه غلط بكنم از تو كيبورد مفتي بگيرم، بيجنبه). خب، ميگفتم: به همون دليل كه خيلي از كارهاي ديگه رو كه خيلي دوست دارم كم انجام ميدم، بعضيهاش دم دستم نيست، مثل پرواز، بعضيهاش هم هست:
من طلوع خورسيد رو واقعاً دوست دارم، اما فكر كنم تو عمرم بيشتر از ده دفعه نديدمش.
من طبيعت بكر رو فوق العاده دوست دارم. اصلاً دوست دارم جايي رو آدميزاد بهش پا نگذاشته باشه. اما هيچ وقت دنبالش نرفتم، بعضي وقتها پيش اومده.
من ايجاد يك چيزي از صفر رو دوست دارم، مثل نقاشي و مجسمهسازي و …. اونم هيچ وقت جدي پياش رو نگرفتن.
من شنا رو هم دوست دارم، شايد چون شبيه پروازه. (گرچه با مقداري خفت يادش گرفتم، توي استخر يه گروه سه نفره بوديم كه آموزش ميديديم، من، دانيال و رضا. دو تاي آخر سه و پنجساله!!! تابستان 1384)
من از هر چيز غيرعادي و خلاف عرف خوشم ميآد. اما اونقدر روزهام شبيه هم شده كه يادم ميره چند شنبهاست. فقط ميدونم بيشتر به جمعه قبل نزديكتره يا جمعه بعد.
حالا همينها رو بگير و برو جلو. اگر 15 سال پيش ميگفتن قراره مثل امروز بشم، ترجيح ميدادم زندگي نكنم اصولاً. بيخي!
من منبرهاي زيادي واسه ملت رفتم، منتها مثل اينكه جاذبه زمين صدا رو از منبر ميكشيد پايين و به گوش خودم نميرسيد.
حالا به نظر شما علماء، اشكال كار كجاست؟
ملت قهرمان،
اگر احياناً به عكسهاي تاريخ معاصر همه كجاي جهان علاقه داريد، اين سايت رو از دست نديد. من توي اين سايت عكسهايي از انقلاب ايران و قبل از اون ديدم كه اصلاً نديده بودم.
سلام، بعد از مدتها.
كم كم دارم ميترسم كه مبادا به آخرين سامورايي تبديل بشم!
محسن رو هم بردن!!!
بايد حدس ميزدم. ملتي كه شيرازي نيستن ميرن اونجا دستشون بند ميشه. طبعاً نبايد انتظار داشت سر خودشون بيكلاه بمونه. حالا خدا ميدونه محسن رو هوا زدن، يا محسن رو هوا زده.
انشاالله هر دوتاش. به هر حال مراتب تبريكات و ساير متعلقاتش از قبيل بوس و غيره رو از طرف من پذيرا باشه.
مردك عمله. بايد بسپرم يه خوبش رو هم براي من جدا كنه.
مردك عمله.