شنبه:
- سلام آقاي رئيس، من امروز ميام شركت، ولي مرخصيم! سر كار آرم طراحي ميكنم. آخه ميدونيد، دو روز بيشتر از وقتش كه دو روز تمديد شده باقي نمونده.
- هان؟ من تا حالا همچين چيزي نديدم و نشنيدم، ولي، خوب، باشه، باشه.
يكشنبه:
- سلام آقاي رئيس، من امروزم ميام، مثل ديروز هم كار ميكنم، كاراي خودمو. آخه ميدونيد، امروز وقت مسابقه تموم ميشه.
- اه؟ آهان. خوب باشه. باشه. منم كمكت ميكنم كه طرح بهتري بدي!
دوشنبه:
- سلام آقاي رئيس، من امروز آماده كار بودم. حيف كه يه كم مريض شدم. لذا مييام شركت و بازده كاريم رو دست كم تا 5 درصد تضمين ميكنم.
- اه؟ خوب مواظب خودت باش. سعي كن استراحت كني.
سه شنبه
- الو؟ سلام آقاي رئيس، خواستم بگم من حالم مساعد نيست (تيام)، امروز نميتونم بيام. آنفلانجاي سگي گرفتم.
- اي واي. مريض شدي؟ استراحت كن. راستي ساعت چنده؟
- چهار بعد از ظهر، چطور مگه؟
چهارشنبه
- سلام آقاي رئيس، از قرار مطلع هستيد كه امروز ملت غيور تو خيابانها هستند. انتظار نداريد كه من تنهاشون بگذارم؟
- اه؟ نه. اين چه حرفيه. برو ملت رو نجات بده. فقط جون من دوباره اسطوره نشو. حوصله نعش كشي نداريم.
پنجشنبه
- رئيس: احياناً ممكنه امروز بتوني بياي شركت؟
- اوه. البته كه اگر بخوام برم دكتر و تهران كلينيك انتخاب كنم يه سري هم به شما ميزنم. فرمايشها ميفرماييد حقيقتاً.
ارادتمند.
بعضي روزها كارهايي ميكني كه دلت ميخواد. ولو ميشي، فيلم ميبيني، سوت ميزني، معلق ميزني، ولي لزوماً آخر روز احساس خوبي نداري.
بعضي روزها هم مجبوري سختتر كار كني. وقتت تنگتره و … ، ولي آخر روز ميبيني انگار به همه كارهات هم رسيدي. حال هم كردي. حتي مدتي رو هم با خانواده گذروندي.
امروز روز خوبي بود.